بستن شکم. یبوست طبع، ترجمه عبارت هندی است و این در کلام امیرخسرو بسیار واقع شده بلکه اکثر است. (آنندراج). دست بر شکم نهادن از کثرت خنده: چو سبزه خویش ار خط تو خواند جای آن باشد که گل از خنده بر خاک افتد و غنچه شکم گیرد. امیرخسرو (از آنندراج)
بستن شکم. یبوست طبع، ترجمه عبارت هندی است و این در کلام امیرخسرو بسیار واقع شده بلکه اکثر است. (آنندراج). دست بر شکم نهادن از کثرت خنده: چو سبزه خویش ار خط تو خواند جای آن باشد که گل از خنده بر خاک افتد و غنچه شکم گیرد. امیرخسرو (از آنندراج)
رنجور از یبوست و مبتلا به یبوست طبع. (ناظم الاطباء). محصور: تغلب گفت اصل او (یعنی تفسیر) من فسرت الفرس اذا رکضتها محصوره لینطلق حصرها: اصل او آن باشد که اسب شکم گرفته بتازی تا بستگیش گشاده شود. (تفسیر ابوالفتوح رازی)
رنجور از یبوست و مبتلا به یبوست طبع. (ناظم الاطباء). محصور: تغلب گفت اصل او (یعنی تفسیر) من فسرت الفرس اذا رکضتها محصوره لینطلق حصرها: اصل او آن باشد که اسب شکم گرفته بتازی تا بستگیش گشاده شود. (تفسیر ابوالفتوح رازی)
کنایه از ترک دادن و واگذاشتن و ناشده انگاشتن باشد. (برهان). ترک دادن و ناشده انگاشتن. (فرهنگ رشیدی). - کم گرفتن چیزی، او را نبوده شمردن. او را کالعدم فرض کردن. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا) : دی بد پدرم صدر خداوند وزیر و امروز من و پدر ذلیلیم و اسیر من بنده جوانم و جوانی کم گیر یارب تو ببخشای براین عاجز پیر. شمس الدین علی بن محمود بن المظفر (یادداشت ایضاً). با عقیق لب او لعل بدخشان کم گیر با گل عارض او لالۀ نعمان کم گیر سخن سرکشی سروسهی بیش مگوی قد یارم نگر و سرو خرامان کم گیر. بدر جاجرمی (یادداشت ایضاً). و رجوع به کم چیزی گرفتن ذیل ترکیبهای کم شود. - کم گرفتن کسی را، ترک کردن. واگذاشتن. نادیده انگاشتن: کم او گیر (به اضافه). (فرهنگ فارسی معین). - ، کم ارزش تلقی کردن. (فرهنگ فارسی معین). - ، حقیر شمردن. کوچک دانستن. (فرهنگ فارسی معین). ورجوع به کم چیزی یا کسی گرفتن ذیل ترکیبهای کم شود
کنایه از ترک دادن و واگذاشتن و ناشده انگاشتن باشد. (برهان). ترک دادن و ناشده انگاشتن. (فرهنگ رشیدی). - کم گرفتن چیزی، او را نبوده شمردن. او را کالعدم فرض کردن. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا) : دی بد پدرم صدر خداوند وزیر و امروز من و پدر ذلیلیم و اسیر من بنده جوانم و جوانی کم گیر یارب تو ببخشای براین عاجز پیر. شمس الدین علی بن محمود بن المظفر (یادداشت ایضاً). با عقیق لب او لعل بدخشان کم گیر با گل عارض او لالۀ نعمان کم گیر سخن سرکشی سروسهی بیش مگوی قد یارم نگر و سرو خرامان کم گیر. بدر جاجرمی (یادداشت ایضاً). و رجوع به کم ِ چیزی گرفتن ذیل ترکیبهای کم شود. - کم گرفتن کسی را، ترک کردن. واگذاشتن. نادیده انگاشتن: کم او گیر (به اضافه). (فرهنگ فارسی معین). - ، کم ارزش تلقی کردن. (فرهنگ فارسی معین). - ، حقیر شمردن. کوچک دانستن. (فرهنگ فارسی معین). ورجوع به کم چیزی یا کسی گرفتن ذیل ترکیبهای کم شود
گرم گرفتن با کسی. اظهار دوستی کردن با وی معاشرت کردن: یکی دو نفر از شاگردهای تنبل با او گرم گرفتند آن هم برای اینکه از روی حل مسئله ریاضی و تکلیفهای او رو نویس بکنند
گرم گرفتن با کسی. اظهار دوستی کردن با وی معاشرت کردن: یکی دو نفر از شاگردهای تنبل با او گرم گرفتند آن هم برای اینکه از روی حل مسئله ریاضی و تکلیفهای او رو نویس بکنند